![](http://s5.picofile.com/file/8112591342/%D9%82%D9%82%D9%86%D9%88%D8%B3.jpg)
یک
پرندهٔ مقدس افسانه ای است که می تواند در اساطیر ایران، اساطیر یونان،
اساطیر مصر، و اساطیر چین یافت شود. دربارهٔ این موجود افسانه ای گفته می
شود که وی مرغی نادر و تنهاست و جفتی و زایشی ندارد.
اما هزار سال
یکبار، بر توده ای بزرگ از هیزم بال می گشاید و آواز می خواند و چون از
آواز خویش به وجد و اشتیاق آمد، به منقار خویش آتشی می افروزد و با سوختن
در آتش تخمی از وی پدید می آید که بلافاصله آتش می گیرد و می سوزد و از
خاکستر آن ققنوسی دیگر متولد می شود. ققنوس در اغلب فرهنگ ها، نماد
جاودانگی و عمر دگربار تلقی شده است.اما برخی فرهنگ ها ویژگی های دیگر هم
به او نسبت داده اند. از جمله در مورد او گفته شده: اشک ققنوس زخم را درمان
می کند، ققنوس صدای دل نشینی دارد، موسیقی از آوای او پدید آمده است و…
گرچه
ققنوس در اساطیر ملل آسیایی همچون چین و ایران جایگاه ویژه ای دارد، اما
برخی معتقدند که اسطورهٔ ققنوس از مصر باستان برخاسته، به یونان و روم
رفته، و هم سو با باورهای مسیحیت شاخ و برگ بیشتری یافته است.
در فرهنگ اروپایی:
در
فرهنگ انگلیسی زبان، ققنوس Phoenix پرنده ای است افسانه ای و بسیار زیبا و
منحصر به فرد در نوع خود، که بنا بر افسانه ها 500 یا 600 سال در صحاری
غرب عمر می کند، خود را بر تلی از خاشاک می سوزاند، و از خاکستر حاصل، خود
او دگر بار با طراوت جوانی سر بر می آورد و دور دیگری از زندگی را آغاز می
کند و می گذراند. ققنوس در فرهنگ اروپایی غالبا تمثیلی از فنا ناپذیری و
حیات جاودان است.
طی هشت قرن قبل از میلاد مسیح، رویهم در نه مرجع از
پرنده ققنوس نام برده شده که هشت مورد آن از طریق نقل قول مولفان بعدی به
ما رسیده و فقط یک مورد اثر هردوت مورخ یونانی 484 تا 424 قبل از میلاد با
شرح کامل محفوظ مانده است. یونانی دیگری به نام کلودیوس آلیانوس Claudius
Aelianus مشهور به آلیان Aelian نیز، 200 سال بعد از میلاد مسیح در مورد
ققنوس نوشته است:
«ققنوس بدون کمک از علم حساب یا شمردن با انگشت، حساب
500 سال را درست نگه می دارد زیرا او از طبیعتی که عقل کل است همه چیز را
می آموزد. با آن که اطلاع در مورد ققنوس لازم به نظر می رسد معهذا گمان نمی
رود در میان مصریان – شاید جز انگشت شماری از کشیشان – کسی بداند که 500
سال چه وقت به سر می رسد، ولی دست کم ما باید بدانیم که مصر کجاست و
هلیوپولیس که مقصد ققنوس است، در کجا قرار دارد و این پرنده پدرش را درون
چه نوع تابوت می گذارد و در کجا دفن می کند.»
مورخی رومی به نام
پوبلیوس اوویدیوس ناسو، مشهور به اووید، نخستین رومی است که دربارهٔ ققنوس
به زبان لاتین مطلب نوشته است، در نوشتهٔ او آمده است:
چه بسیار
مخلوقاتی که امروزه بر روی زمین راه می روند، اما در ابتدا به شکل دیگری
بوده اند. فقط یک موجود هست که تا ابد همان طوری که از نخست بوده، باقی
خواهد ماند، یعنی طی سالیان مدید، بی آن که تغییری کرده باشد، باقی می ماند
و سرانجام نیز، پس از نابودی، دگربار به همان شکل اولیهٔ خویش متولد می
شود.
این پرنده، پرنده ای است که آشوری ها یا به تعبیر برخی منابع
احتمالا سوری ها یا فنیقی ها آن را ققنوس می نامند. این پرنده، دانه و علف
معمولی نمی خورد، ولی از عصارهٔ میوه ها و از ادویه خوشبوی کمیاب می خورد.
وقتی 500 ساله شد، بر بالای نخل بلندی آشیان می سازد و با چنگالش از مرغوب
ترین مواد، از پوست درخت گرفته تا دارچین و دیگر ادویه و صمغ برای خود
بستری می سازد و بعد می میرد و روحش با دود و بخار معطر به دوردست سفر می
کند، و داستان چنین ادامه می یابد که سپس از سینه بدن بی جان او ققنوس
کوچکی سر بر می کشد تا آن طور که می گویند 500 سال دیگر زندگی کند و در آن
زمان که پس از سن و سالی شهامت لازم را پیدا کرد تخت و آشیانش را که مدفن
پدرش هست بر فراز نخلی رفیع به حرکت در می آورد و سفر به شهر آفتاب را شروع
می کند، همان جایی که در معبد آفتاب آشیان ققنوس خوش می درخشد.
از مجموع آنچه در فرهنگ اروپایی پیرامون ققنوس آمده است، می توان دو روایت کلی در مورد ققنوس ارائه داد: