شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی در حدود سال 606 ق در میان خاندانی از عالمان دین در شیراز ولادت یافت. وی در اوان جوانی برای تحصیل علوم ادبی و دینی راهی نظامیه بغداد شد و سپس به عراق و شام و حجاز سفرکرد. سعدی در اواسط قرن هفتم به شیراز بازگشت و منظومه حِکمی بوستان را در سال 655 ق و گلستان را در مواعظ و حِکم به نثر مُسجّع و آمیخته با قطعات اشعار دلانگیز در سال 656 ق، نگاشت. وی از آن پس، قسمت عمده عمر خود را در زادگاه خود گذراند تا این که در سال 691 ق در 85 سالگی درگذشت و در خانقاه خود به خاک سپرده شد. در سخن سعدی، غزل عاشقانه آخرین حد لطافت و زیبایی را درک کرده و لطیفترین معانی در سادهترین، فصیحترین و کاملترین الفاظ آمده است. سعدی در حکمت و موعظه و ایراد حِکَم و امثال از هر شاعر پارسی گوی موفقتر است و نثر مزین و آراسته و شیرین و جذاب او در گلستان، بهترین نمونه نثرهای فصیح فارسی میباشد. در جمهوری اسلامی ایران، اول اردیبهشت به عنوان روز سعدی نامگذاری شده است که همه ساله در مراسمهای ویژه، گرامی داشته میشود.
سعدی در حدود سال ۶۵۵ قمری به شیراز بازگشت و در خانقاه ابوعبدالله بن خفیف مجاور شد. حاکم فارس در این زمان اتابک ابوبکر بن سعد زنگی (حکومت: ۶۲۳–۶۵۸ هـ. ق) بود که برای جلوگیری از هجوم مغولان به فارس، به آنان خراج میداد و یک سال بعد به فتح بغداد به دست مغولان (در ۴ صفر ۶۵۶) به آنان کمک کرد. در دوران ابوبکربن سعدبن زنگی، شیراز پناهگاه دانشمندانی شدهبود که از دَم تیغِ تاتار جان سالم بهدربردهبودند. در دوران وی، سعدی مقامی ارجمند در دربار بهدست آوردهبود. در آن زمان، ولیعهد مظفرالدین ابوبکر به نام سعدبن ابوبکر، که تخلص سعدی هم از نام اوست، به سعدی ارادت بسیار داشت. سعدی بوستان را، که سرودنش در ۶۵۵ قمری به پایان رسید، به نام بوبکر سعد کرد و آن را به وی تقدیم نمود. کمتر از یک سال بعد از تدوین بوستان، در بهار سال ۶۵۶، دومین اثرش گلستان را به نام ولیعهد سعدبن ابوبکربن زنگی نگاشت، و خود در «دیباچهٔ» گلستان میگوید: «هنوز از گلستانِ بُستان بَقیتی موجود بود که کتابگلستان تمام شد ظاهراً در اینجا منظور سعدی از «بُستان»، کتاب بوستانِ اوست؛ البته دربارهٔ نامگذاری بوستان و زمانِ نامگذاریِ آن، میان پژوهشگران اختلافنظر وجود دارد.
********************************
پادشاهی به دیده استحقار در طایفه درویشان نظر کرد یکی زان میان به فراست به جای آورد و گفت ای ملک ما درین دنیا به جیش از تو کمتریم و به عیش خوشتر و به مرگ برابر و به قیامت بهتر
طریق درویشان ذکرست و شکر و خدمت و طاعت و ایثار و قناعت و توحید و توکل و تسلیم و تحمل.هر که بدین صفتها که گفتم موصوفست به حقیقت درویشست و گر در قباست
اما هرزه گردی بی نماز هوا پرست هوس باز که روزها به شب آرد در بند شهوت و
شبها روز کند در خواب غفلت و بخورد هر چه در میان آید و بگوید هر چه بر
زبان آید رندست و گر در عباست
پرده هفت رنگ در مگذار تو که در خانه بوریا داری
********************************************************
عابدی
را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا سحر ختمی در نماز بکردی صاحب
دلی شنید و گفت اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی بسیار ازین فاضل تر بودی
اندرون از طعام خالی دار تا درو نور معرفت بینی
تهی از حکمتی به علت آن که پری از طعام تا بینی
************************************************
یکی
از صلحای لبنان که مقامات او در دیار عرب مذکور بود و کرامات مشهور به
جامع دمشق در آمد و بر کنار برکه کلاسه طهارت همیساخت پایش بلغزید و به
حوض در افتاد و به مشقت از آن جایگه خلاص یافت چون از نماز بپرداختند یکی
از اصحاب گفت مرا مشکلی هست اگر اجازت پرسیدنست گفت آن چیست گفت یاد دارم
که شیخ بروی دریای مغرب برفت و قدمش تر نشد امروز چه حالت بود که در این
قامتی آب از هلاک چیزی نماند. شیخ اندرین فکرت فرو رفت و پس از تأمل بسیار
سر بر آورد و گفت نشنیده ای که خواجه عالم(ع) گفت
لی مَعَ اللهِ وَقتٌ لا یَسَعنی فیه مَلَکٌ مقربٌ و لا نَبیٌ مُرسَل
و نگفت علی الدوام وقتی چنین که فرمود به جبرئیل و میکائیل نپرداختی و
دیگر وقت با حفصه و زینب در ساختی مشاهدة الابرار بَیْن التجلّی وَ
الاِستتار مینماید و میرباید.
اُشاهِدُ مَنْ اَهوی بِغَیْر وَسیلة
فَیَلْحَقُنی شَأنٌ اَضلُّ طَریقاً
********************************
لِی مَعَ اللَهِ وَقْتٌ لَا یَسَعُنِی فِیهِ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا
نَبِیٌّ مُرْسَلٌ. «برای من در خلوتگاه با خد، وقت خاصّی است که در
آن هنگام نه فرشتۀ مقرّبی و نه پیامبر مرسلی، گنجایش صحبت و انس و
برخورد مرا با خدا ندارند.»
اُشاهِدُ مَنْ اَهوی بِغَیْر وَسیلة
فَیَلْحَقُنی شَأنٌ اَضلُّ طَریقاً
یؤجِّجُ ناراً ثُمَّ یُطفی بِرَشَّةٍ
لِذاکَ تَرانی مُحرَقاً وَ غَریقاً
اُشاهِد . . . : کسی را که دوست می دارم بی هیچ واسطه می بینم،پس حالی به من دست می دهد که راه را گم می کنم .
یؤجِّجُ . . . : آتشی در من بر می افروزد سپس آن را با افشاندن آب فرو می
نشاند، از این رو مرا هم سوخته ی آتش می بینی و هم غرق در آب .
******************************************
یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفه ای گرد ما خفته پدر را گفتم از اینان یکی سر بر نمیدارد که دوگانه ای بگزارد چنان خواب غفلت برده اند که گویی نخفته اند که مرده اند گفت جان پدر تو نیز اگر بخفتی به از آن که در پوستین خلق افتی.