
گاندی در قطار
روزی گاندی در حین سوار شدن به قطار یک لنگه کفشش درآمد و روی خط آهن افتاد. او به خاطر حرکت قطار نتوانست پیاده شده و آن را بردارد. در همان لحظه گاندی با خونسردی لنگه دیگر کفشش را از پای درآورد و آن را در مقابل دیدگان حیرت زده اطرافیان طوری به عقب پرتاب کرد که نزدیک لنگه کفش قبلی افتاد. یکی از همسفرانش علت امر را پرسید. گاندی خندید و در جواب گفت: مرد بینوائی که لنگه کفش قبلی را پیدا کند، حالا می تواند لنگه دیگر آن را نیز برداشته و از آن استفاده نماید .
پیپ استالین و اعتراف هیات گرجستانی
در
روزگاری نه چندان دور یک هیات از گرجستان برای ملاقات با استالین به مسکو
آمده بودند . پس از جلسه استالین متوجه شد که پیپش گم شده است و به همین
خاطر از رییس " کا.گ.ب " خواست تا ببیند آیا کسی از هیات گرجستانی پیپ او
را برداشته است یا نه ؟
پس از چند ساعت استالین پیپش را در کشوی میزش پیدا کرد و از رییس " کا.گ.ب " خواست که هیات گرجی را آزاد کند .
اما
رییس " کا.گ.ب " گفت : " متاسفم رفیق ، تقریبا نصف هیات اقرار کرده اند که
پیپ را برداشته اند و تعدادی هم موقع بازجویی مرده اند .
ابلیس و فرعون
روزی ابلیس نزد فرعون رفت. فرعون خوشهای انگور در دست داشت و تناول میکرد.
ابلیس گفت: آیا میتوانی این خوشه انگور تازه را به مروارید تبدیل کنی؟
فرعون گفت: نه.
ابلیس به لطایفالحیل و سحر و جادو، آن خوشه انگور را به خوشهای مروارید تبدیل کرد.
فرعون تعجب کرد و گفت: احسنت! عجب استاد ماهری هستی.
ابلیس
خود را به فرعون نزدیک کرد و یک پس گردنی به او زد و گفت: مرا با این
استادی و مهارت حتی به بندگی قبول نکردند، آن وقت تو با این حماقت، ادعای
خدایی میکنی؟
ابراهیم ع و عزرائیل
چون
خدای تبارک و تعالی خواست جان ابراهیم را بگیرد ملک الموت را فرستاد و او
گفت:ای ابراهیم درود بر تو.ابراهیم فرمود:ای عزرائیل برای دیدن من آمدی یا
برای مرگم ؟
گفت برای مرگ و باید اجابت کنی.ابراهیم گفت:دیدی که دوستی دوست خود را بمیراند؟
خطاب آمد:ای عزرائیل به ابراهیم بگو :دوستی را دیدی که ملاقات دوستش را بد بدارد؟
براستی که هر دوستی خواهان ملاقات دوست است.
.........