هگل
فیلسوف آلمانی در ۲۷ اوت ۱۷۷۰در اشتوتگارت به دنیا آمد. وی به مدت ۵ سال
(از سال ۱۸۰۱) مقام استادی فلسفه را در دانشگاه ینا به عهده داشت. در سال
۱۸۱۶ به دانشگاه هایدلبرگ رفت. چاپ منطق هگل، یکی از عوامل موثر انتقال وی
به دانشگاه هایدلبرگ بود. او بعد از مدت دو سال، استاد دانشگاه برلین شد.
هگل به مدت دوازده سال در دانشگاه برلین در سمتش باقیماند.وی در ۱۴ نوامبر
۱۸۳۱ به علت ابتلا به وبا درگذشت.
هگل
برای دستیابی و کشف حقایق، روش و طریق خاصی را مطرح کرد و آن را دیالکتیک
نامید. لغت دیالکتیک که از کلمهای یونانی مشتق میگردد، به معنای گفتار و
دلیل است و مفهوم آن، گفتگو و مجادله کردن است. هگل همچنین ضدیت و تناقض را
به دیالکتیک خود افزود. وی تناقض را پایه فعالیت طبیعت و موجودات دانسته
که درصورت عدم وجود چنین تناقض و تضادی، سکون بر آنها حکم فرما بود.
هگل
میگوید که من نظریات هراکلیتوس را در دیالکتیک خود وارد کردهام.
هراکلیتوس به تغییر دائمی و عدم ثبات معتقد بود. ازنطر هراکلیتوس، در این
جهان از بودن خبری نیست و هرچه هست در حال شدن است.
از
دیدگاه هگل، دیالکتیک سازش تناقضها و اضداد در وجود اشیاء، ذهن و طبیعت
است. همچنین دیالکتیک ازنظر او، سیر از وحدت به کثرت و از کثرت به وحدت
است. هگل معتقد است که دیالکتیک ابزار تحقیق نیست، بلکه عین فلسفه و قاعده
فکر و وجود است.
دیالکتیک
هگل برخلاف نظر بسیاری، مثلث تز، آنتی تز و سنتز نیست.هگل شناخت را براساس
سه واژه درخود، برای خود و درخود و برای خود بیان میکند که به ترتیب موید
شناخت در سه مرحله ذهنی، عینی و درونی شدن است، به نحوی که در مرحله سوم،
ذهنیت عینی به ذهنیت برمی گردد.
تفکرات فلسفی هگل
برخی از موارد مهم اندیشههای هگل عبارتنداز:
•ذهن و واقعیت یک چیز هستند و دیالکتیک یعنی قانون سیر تحولات که در ذهن صورت میگیرد.
•ازطریق حس نمیتوان به حقیقت اشیاء پی برد و دیالکتیک یعنی اصالت دادن به ورای محسوسات.
•حقیقت و هستی چیزی نیستند جز عقل و علم. به همین دلیل، به مذهب هگل، مذهب اصالت علم مطلق یا اصالت عقل گفته میشود.
•اجزاء
وجودی مستقل ندارند، بلکه مرتبهای از مراتب روان هستند. بدین ترتیب،
طبیعت هم مجموعه کثرات نیست و درحقیقت صورتی از روان است. از دیدگاه او،
فلسفه بالاترین مرتبه روان محسوب میگردد.
•مراتب روان از هنگامی که سر از طبیعت بیرون میآورد شامل مراحل زیر است:
oمقولات منطقی و فعل که در روانشناسی مورد مطالعه قرار میگیرد
oاخلاق، حقوق و سیاست
oدیانت، هنر و فلسفه
از نظر هگل، فلسفه بالاترین مرتبه روان است.
هگل و طرد اصل علیت:
از
دیدگاه هگل، اصل علیت (نظام علت و معلول) نمیتواند تفسیر درستی از جهان
هستی ارائه کند. به اعتقاد وی، براساس این اصل نمیتوانیم به آخرین حلقه
علتها در توضیح جهان دسترسی پیدا کنیم. همچنین درصورت دستیابی به علت
نهایی، باز هم سئوال از خود علت نهایی وجود دارد.
هگل
معتقد است که فلسفههایی که براساس اصل علیت بنا شدهاند، فلسفه نیستند،
زیرا تاکید بر اصل علیت کاری است که علم انجام میدهد، درحالیکه فلسفه باید
جهان را تفسیر کند.ازنظر هگل، برای تفسیر و توضیح جهان باید به دلیل و
نتیجه روی آورد نه اصل علت و معلول. درحقیقت، ازطریق دلیل و استدلال است که
نتیجه حاصل میگردد.
فلسفه دین هگل:
هگل
بر خلاف کانت که معتقد بود شیئ فی نفسه هیچ گاه برای انسان قابل درک نیست،
چیستی خدا را برای انسان قابل درک می دانست. از دیدگاه او خدا از جهان جدا
نیست. در واقع خدا یک تجریدواره یا مفهوم انتزاعی و بدون محتوا نیست.
انسان، خدا را که موضوع آفرینش جهان می باشد؛ فقط در پیوند با آگاهی می
شناسد. به گفته خود هگل ضرورت درونی این آگاهی، آشکار(manifesting) و
بیرون ساختن خود در دیگری(Other) است. در مرحله بالاتر این آشکارگی می توان
گفت که آن چه خدا می آفریند، خود خداست. در واقع آفرینش جهان در حکم
خودآشکارگی خداوند است. روح آشکارگی مطلق است.
فلسفه تاریخ هگل:
در
نگاه هگل به فلسفه، تاریخ نقشی کلیدی و اساسی دارد. ازنظر وی، فلسفه یعنی
شناخت تاریخ جهانی. فلسفه، شناخت واقعیت و دربردارنده تاریخ است.فلسفهای
که گزارش تاریخ نباشد، فلسفه نیست. به اعتقاد هگل، تاریخ جهانی، مسیر و
مقصدی دارد که تابع عقلی مطلق است.
هگل
برای درک فلسفه تاریخ، کتاب اصول فلسفه حق خود را پیشنهاد میکند و مدعی
اثری ناب حتی در تمامی دوران تاریخ فلسفهاست. او معتقد است که هدف و غایتی
در زندگی اقوام و ملتها وجود دارد. مقصود واحد و غایت کلی در رویدادهای
زندگی ملتها یا اقوام، تحقق آزادی است. هدف جهان و زندگانی انسان، خوشبختی
نیست، بلکه رسیدن به خودآگاهی یا آزادی است.
از
دیدگاه هگل، فلسفه تاریخ یعنی نگاه خردمندانه یا اندیشمندانه به آن. فلسفه
تاریخ، کامل تر ازفلسفه دولت است، اگرچه دولت یکی از شرایط تاریخ و
بالاترین شکل جامعه انسانی است.
تاریخ و مردان بزرگ تاریخ در اندیشۀ هگل:
از
نظر هگل«خدا مطلق است و مطلق مجموع اشیاء تکامل یافته.خدا عقل است و عقل
نسج و بنای قانونی طبیعی است که حیات و روح به موجب آن در حرکت است.خدا روح
است و روح زندگی است،تاریخ تکامل روح یعنی رشد حیات است.حیات در آغاز
نیروی مبهمی بود که از خود آگاه نبود.جریان تاریخ عبارت از این است که حیات
یا روح از خود آگاهی یابد و آزاد شود.آزادی جوهر حیات است همچنانکه کشش
جوهر آب است.تاریخ رشد و تکامل آزادی است و غایتش آن است که روح کاملاً و
با آگاهی از خود آزاد گردد».
هگل
اندیشه را«روح زمانه»می نامید.از نظر او همۀ افکار و احساسات یک زمان روح
آن عصر را تشکیل می دهد و هر چیزی در تاریخ نتیجۀ آن است.«مردان بزرگ تنها
وقتی مؤثر بودهاند که ندانسته آلت«روح زمان»شدهاند.اگر مرد فوق العاده ای
با روح زمان سازگار نباشد ضایع می گردد و بهتر آن است که هرگز نمیبود.آن
فرزندی که نابغه می شمارندش از پیشینیانش بزرگتر نیست؛این پیشنیان هر کدام
سنگی بر روی بنا نهادهاند و نابغۀ خلف این خوشبختی را دارد که آخر از همه
می رسد و سنگ آخر طاق بنا را می گذارد و بنا به نام او تمام می شود.چنین
اشخاصی از افکار کلی که در روایای وجودشان است آگاهی ندارند ولی نیازمندی
های زمان را خوب می شناسند و می دانند که دنیا مستعد قبول چه چیزی است.از
این روی مردان بزرگ آفریننده نیستند بلکه قابله اند و زمانه را کمک می کنند
تا آنچه را که از مدتی پیش در رحمش رشد کرده است بزاید».در حقیقت هگل
معتقد بود این تاریخ است که مردان بزرگ را می سازد و نه بالعکس.
«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی کَبَدٍ»
آیه به رنجهاى گوناگون انسان از آعازین لحظات زندگى تا پایان آن اشاره دارد و نشان مى دهد که انسان مراحل گوناگونى از رنجها و دردها و مشکلات را از دوران باردارى، زادن و به دنیاآوردن کودک، دوران شیرخوارگى، جداکردن از شیر مادر، کار و تلاش براى معاش و معاد را به دوش می کشد و طبیعت زندگى او با رنج درآمیخته است. خداى فرزانه پدیدهاى بسان انسان پدید نیاورده، چرا که از سویى نا توانترین پدیدهه است، اما از سوى دیگر با پنچه نیرومند خرد و اندیشه بار گران همه رنجها و سختی ها را به دوش می کشد و زندگى را می سازد.