خیلی ها خیلی کارها می کنند ، هرکسی می تواند ادای هرکاری را دربیاورد اما
حافظ بزرگ می فرماید:
نه هر که چهره برافروخت، دلبری داند | نه هر که آینه سازد، سکندری داند | |
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست | کلاهداری و آیین سروری داند | |
تو بندگی، چو گدایان، به شرطِ مزد مکن | که خواجه خود روش بندهپروری داند | |
غلام همت آن رندِ عافیتسوزم | که در گداصفتی، کیمیاگری داند | |
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی | وگرنه هر که تو بینی، ستمگری داند | |
بباختم دل دیوانه و ندانستم | که آدمیبچهای شیوهی پری داند | |
هزار نکتهی باریکتر ز مو اینجاست | نه هر که سر بتراشد قلندری داند | |
مدارِ نقطهی بینش ز خال توست مرا | که قدر گوهر یکدانه جوهری داند | |
به قد و چهره، هرآنکس که شاه خوبان شد | جهان بگیرد اگر دادگستری داند | |
ز شعر دلکش حافظ کسی بُوَد آگاه | که لطف طبع و سخنگفتنِ دری داند |
نه
هر کسی که چهره خود را با آرایش گلگون کرد راه ورسم دلبری را می داند (
و) نه هر کسی که به روش آیینه سازی آگاه است می تواند مانند اسکندر باشد
.
نه هر که کلاه خود را کج بر سر نهاد و مغرورانه با تکّبر نشست راه و رسم سروری و بزرگی را می داند .
مثل
گدایان به خاطر اجر و پاداش ، عبادت و بندگی و فرمانبرداری مکن زیرا دوست،
خودش به خوبی به راه و رسم بنده نوازی و چاکر پروری آگاه است.
بنده
همت آن زرنگ بی پروایم که به زندگی آرام بی اعتناست و با آنکه راه و
رسم به ثروت رسیدن را می داند ظاهری به مانند تهیدستان دارد.
چه به جا و به مورد است که وفای به عهد و پیمان را یاد بگیری و گرنه به هر کس بنگری ، عهد شکنی و ستمگری از او ساخته است.
دل دیوانه را ا دست دادم ( زیرا ) نمی دانستم که یک بچه آدمیزاد کار جن و پری را با من می کند .( یعنی مرا دیوانه می کند ) .
هزار
معنای ظریفتر و باریکتر از مو ، در این مطلبنهفته است که نه هر کسی که
موی سر خود تراشید ، به راه ورسم و آیین قلندری آگاه و واقف است .
گردش مردمک چشم من به خال صورت تو ( در اثر حرکت دادن سر تو) وابسته است ، زیرا ارزش گوهر بی همتا را جواهر شناس می داند .
آنکس که از لحاظ قد و قامت و زیبایی چهره سر آمد خوبان زمانه شد اگر به داد دل عاشقان خود برسد همه جهان را خواهد گرفت.
آن
کسی ریزه کاریها و محاسن شعر حافظ را در می یابد که اهل ذوق و ظرافت
بوده و به شیوه سخن گفتن دری و و یژگیها آن آگاهی داشته باشد.
چهره برافروخت: چهره را به وسیله گلگون کردن بیاراست .
دلبری داند :راه و رسم دلبری را می داند .
نه هرکه آینه سازد ، سکندری داند :اینطور نیست که هر کس که قادربه ساختن آیینه باشد می تواند مانند اسکندر باشد.
طرفِ کله: یک سوی کلاه .
تند نشست : با تکبر و مغرورانه نشست .
کله کج نهادن:کنایه از حرکات مغرورانه و تظاهر به بزرگی گردن .
کلاه داری : ریاست ، سروری، صاحب کلاهی که نشانه بزرگی و شیخوخیت اواز آن کلاه مشهوداست .
بندگی : عبادت.
به شرطمزد:برای اجر و پاداش ومزد.
بنده پروری : مراعات حال بنده و زیر دست کردن .
عافیت :سلامت ، تندرستی، و در اصطلاح صوفیه : زندگی آرام .
رند عافیت سوز: زیرکی که به زندگی آرام پشت پا می زند.
گدا صفتی: با ظاهری به صورت گدایان ، با داشتن صفات گدایان و تهیدستان فروتنی کردن و مانند تهیدستان متواضع بودن .
کیمیا گری داند: راه ورسم به ثروت رسیدن را می داند .
وفای عهد : وفای کردن به عهد ، انجام دادن آنچه تعهّد شده .
آدمی بچّه یی : بچّه آدمی ، فرزند آدمی بچّه آدمیزادی .
شیوه پری : راه ورسم پری و جن ، کنایه از اینکه به مانند جن می تواند د دل و جان حلول کرده وانسان را دیوانه کند.
سربتراشد: موی سر را چون قلندران بتراشد .
مَدار : خط گردش ، مسیر ودور زدن .
نقطه بینش : مردمک چشم ، مرکز بینایی .
گوهر یکدانه: جواهر بی همتا.
جوهری : جواهر فروش ، گوهر فروش .
لطف طبع : لطافت طبع، ذوق و ظرافت طبع وسرشت .
سخن گفتن دری : با زبان فارسی سخن گفتن .