سقراط
در ۴۷۰ یا ۴۶۹ پیش از میلاد در آتن بهدنیا آمد. پدرش مجسمهسازی سرشناس و
محترم بود. این اعتبار برای سقراط مجالی فراهم آورد تا از بهترین
آموزشهای آن زمان آتن، از حساب و هندسه و نجوم تا شعر کلاسیک یونان را
فراگیرد.
همهٔ
مورّخان متفقالقول هستند که سقراط مردی بسیار زشترو بودهاست. سر او
طاس، صورت او پهن و گرد، و چشمان او فرورفته و بیحرکت بود و دماغی بزرگ و
در عین حال کوفته داشتهاست که بر روی آن لکهای واضح دیده میشدهاست.
دلاور دلیروم
سقراط
در جوانی به عنوان هوپلیت(سرباز پیادهنظام ارتش) خدمت کرد. آلکیبیادس
دربارهٔ این دوره از زندگی سقراط میگوید: «تاب و توانش بسیار بود. گاهی
آزوقه نمیرسید و ما بیغذا میماندیم. در چنین مواقعی، که به هنگام جنگ
غالبأ پیش میآید، سقراط نه تنها از من بلکه از همه برتر بود. هیچکس با وی
قابل قیاس نبود... قدرتش در تحمّل سرما نیز شگفتانگیز بود. یخبندان سختی
بود زیرا که زمستان در آن ناحیه به راستی سرد است، و همه یا در خانه
میماندند یا اگر بیرون میرفتند؛ پوشاک فراوان به تن میکردند و پاهای خود
را در پشم یا نمد میپیچیدند. در چنین هنگامی، سقراط با پاهای برهنه و
پوشاک عادی خود بهتر از سربازان دیگر روی یخ قدم برمیداشت و سربازان از
روی خشم و کینه به او مینگریستند؛ زیرا چنان مینمود که سقراط آنان را
تحقیر میکند.»
دوستان
و همشهریانش شجاعت و ایستادگی وی را در جریان محاصرهٔ پوتیدایا طی نبرد
دلیروم از جنگهای پلوپونزی بسیار ستودند. شجاعتی که در آن جنگها از خود
نشان داد، از وی شخصیتی برجسته و ممتاز ساخت.
خردمند آگورا
افکار
سقراط متوجه مفهوم انسانیت شد. تا آن زمان بیشتر تلاشهای فیلسوفان و
اندیشمندان، درباره جهان و چیستی آن بود و این که از چه موادی تشکیل شده و
ماده اصلی آن چیست. اما او اعلام کرد که باید جهانشناسی را کنار گذاشت و
به انسان بازگشت، شعار او خودت را بشناس بود.
سقراط
در بازار آتن (آگورا) جوانان و متفکران را دور خود جمع میکرد و آنها را
به زیر سایهٔ معابد میکشاند و از آنان میخواست تا سخنان و کلمات خود را
تحت تعریف دربیاورند.همشهریان آتنیاش را تشویق میکرد تا خدایانشان،
ارزشهایشان و خودشان را مورد پرسش و ارزیابی قرار دهند. تا میدید که مردم
به سهولت راجع به عدالت گفتگو میکنند، وی به آرامی میپرسید که آن چیست؟
این شرافت، فضیلت، اخلاق و وطندوستی که از آن سخن میگویید؛ چیست؟
جوانانی
که دور او جمع میشدند، از گروههای مختلفی بودند:ثروتمندانی چون افلاطون و
آلکیبیادس که از تحلیل هجوآمیز سقراط از دموکراسی آتن لذت میبردند؛ امثال
آنتیستنس که فقر بیاعتنای استاد را میستودند و از آن دینی درست
میکردند؛ و آنارشیستهایی (به تعبیر امروزی) از قبیل آریستیپوس که در
آرزوی دنیایی به سر میبردند که در آن بنده و رئیس و مرئوسی نباشد و همه
همچون سقراط کاملآ آزاد باشند.
احترام
و علاقهٔ بیحدی که سقراط در نزد شاگردانش داشت، نه تنها به خاطر سابقهٔ
افتخارآمیز او در میدان جنگ، یا بیاعتنایی به مظاهر دنیا؛ بلکه بیش از همه
به سبب فروتنی سقراط در عقل و حکمت بود. او مدعی حکمت نبود، بلکه تنها
میگفت که با شور و شوق به دنبال آن میرود. مبدا فلسفهٔ او همانا اعتراف
به جهل خویشتن بود، آنچنان که میگفت: «دانم که ندانم».
محاکمه
در
سال ۳۹۹ پیش از میلاد، نزدیک به دو هزار و پانصد سال پیش در دادگاهی
قانونی، در حضور یک هیأت منصفه سقراط به اعدام محکوم شد.جرم وی «فاسد کردن
جوانان» و «بیاعتقادی به خدایان» بود.
بر
اساس آنچه افلاطون که خود در جلسهٔ دادگاه حاضر بوده، در رسالهٔ آپولوژی
نوشته است؛ در ابتدا اتهام سقراط به او فهمانده میشود و سپس سقراط در مقام
دفاع از خود برمیآید. او منکر آن است که جوانان را فاسد کرده باشد. سقراط
شرح میدهد که نه تنها عموم مردم بلکه معبد دلفی او را داناترین افراد بشر
دانسته، در حالی که تنها علمی که او دارد؛ علم به جهل خویشتن و ناچیزی علم
بشر در برابر علم خداست.
سقراط
میگوید که او منکر خدایان آتن است، خود به خدایی یگانه باور دارد. او
تعلیم فلسفه را وظیفهای میداند که از سوی خدا به او محوّل شده و او اطاعت
خدا را بر اطاعت مردم ترجیح میدهد. پس از پایان این خطابه، قضّات حکم به
سرکشیدن جام زهر صادر میکنند، و سقراط خطابهای نهایی ایراد میکند که در
آن بیش از پیش، از اعتقادش به زندگی پس از مرگ سخن میگوید. در نهایت، در
حالی که شاگردانش پیشنهاد فرار به او میدهند، او مرگ را به فرار ترجیح
میدهد.
فلسفه
انقلاب سقراط در فلسفه
پیش
از سقراط، فیلسوفان به طور کلی بروننگر بودند و تلاش میکردند تا
پدیدههای جهان را توضیح دهند. فلسفه با سقراط به مسیر تازهای افتاد.
انقلاب سقراط، وارد کردن اخلاق در فلسفه، اخلاق را در کانون توجّه فلسفه
قراردادن و تأکید ورزیدن بر فنّ جدل و استدلال نظری است؛ و این کار به
معنای دروننگری، روی تافتن از جهان خارج و نظر کردن به انسان و خویشتن
انسان است.
دیالکتیک
روش
سقراط که خودش آن را تلنخوس (بازجویی) مینامید، بر اساس سوال و جواب
متوالی و هدفمند بناشده بود؛ به طوریکه سقراط با اختیار موضع طرف مقابل،
ابتدا موافقت و همراهی او را جلب میکرد و سپس تناقضات استدلالهای او
آشکار شده و با استفاده از موضع خود شخص، مدعایش را رد مینمود.
در
آن دوران سوفسطائیان نفوذ زیادی بین جوانان آتنی داشتند و به آنها سفسطه و
فن جدل آموزش میدادند وادعایشان این بود که حقیقتی وجود ندارد. آنها خود
را دانشمندترین و عالمترین مردمان میخواندند. سقراط بنا بر نتیجهای که در
زندگی بدان رسیده بود، با آنها که ادعای علم و دانش داشتند، به مقابله
پرداخت.
روش
عملی سقراط برای مبارزه با چنین اشخاصی این بود که با یکی از آنها وارد
گفتگو میشد و میکوشید تا از او افکارش را درباره موضوعی خاص، مثلاً شجاعت
بیرون بکشد. آن شخص در ابتدا فکر میکرد که حقیقت شجاعت را میشناسد و به
آن آگاه است.
سقراط
گفتگو را به شیوه پرسش و پاسخی شروع میکرد و در آغاز خود را با آن چه شخص
مقابلش میگفت، همراه نشان میداد. ممکن بود این گفتگو به طول بینجامد،
اما سر انجام بحث را به جایی میرساند که شخص مقابل به نادانی خود پی
میبرد؛ یعنی به این نتیجه میرسید که حقیقتاً هیچ چیزی را درباره شجاعت
نمیداند و به این صورت، سقراط به او میفهماند که اعتراف به نادانی،
بزرگترین دانش است.