مولانا
در فیه ما فیه از فهم آدمیان می گوید که چه اندک است! و انسان چه زود توهم
دانایی فرا می گیردش و بر تخت دانسته ها شاد و مغرور تکیه می زند. همین
توهم فهم، بندی می شود بر دست و پا و مانع بزرگی از پیمودن مسیر ...
زنهار، مگویید که فهم کردم. هر چند بیش فهم و ضبط کرده باشی، از فهم عظیم
دور باشی. فهم این بی فهمی است. خود بلا و مصیبت و حرمانِ تو از آن فهم
است. تو را آن فهم بند است. از آن فهم می باید رهیدن تا چیزی شوی. تو می
گویی که "من مَشک را از دریا پر کردم و دریا در مشک من گنجید". این محال
باشد. آری اگر گویی که مشک من در دریا گم شد این خوب باشد و اصل این است.
فیه ما فیه
مولانا
هیچ آیینه دگر آهن نشد
هیچ نانی گندم خرمن نشد
هیچ انگوری دگر غوره نشد
هیچ میوه پخته باکوره نشد
پخته گرد و از تغیّر دور شو
رو چو برهان محقق نور شو
مثنوی مولانا