دانستنیها

علمی,تاریخ،تکنولوژی،هنر,تغذیه,هوش,ورزش,رایانه,سلامتی,اندیشه,ادبی,روانشناسی و دیگر مطالب

دانستنیها

علمی,تاریخ،تکنولوژی،هنر,تغذیه,هوش,ورزش,رایانه,سلامتی,اندیشه,ادبی,روانشناسی و دیگر مطالب

دانستنیها

در این مجموعه بیش از 1000مطلب علمی،سلامت،ورزشی،تغذیه،رایانه،... برای علاقه مندان ارائه شده است.با تشکر از توجه،انتقادات و پیشنهادات شما.مهندس مجید غفوری با تجربه 30 سال مطالعه پیرامون علوم مختلف.
majidghafouri@kiau.ac.ir
ghfori@gmail.com
پیامرسان telegram.me/metallurgydata
09356139741
مشاوره و سخنرانی

بارکد شناسایی آدرس دانستنیها
بایگانی

 

زندگی اسرارآمیز رومن گاری
نویسنده: اما گارمن

در دوم دسامبر 1980، رومن گاری در آپارتمانش واقع در پاریس دراز کشید، شمعی را در شمعدانی هم اندازه شمعدان های کنیسه ها پای تختش روشن کرد و سر یک تپانچه کالیبر 38 مارک «اسمیت و وسون» را در دهانش گذاشت. چند ثانیه بعد، زندگی یکی از مشهورترین و پرکارترین نویسندگان فرانسه –که در عین حال یک قهرمان نشان شجاعت گرفته، یک دیپلمات جهاندیده و یک اغواگر بدنام نیز بود- به پایان رسید.

اما کار او چیزی بیش از خودکشی بود: این آخرین کنش اسطوره یی یک مرد پریشان حواس بود که تمام آدم ها و رخدادهای زندگی اش را به ماهرانه ترین شیوه ممکن در کتاب هایش تحریف کرد. «ژنت» راوی رمان «حضرت سلیمان» (1979) و یکی از آخرین شخصیت های دگرگون شده رومن گاری خود را «نا میرا» می خواند و می گوید: «این جهانی است که همواره به من لذت می بخشد.» همین احساس به شکلی سیاه نگرانه تر در زندگینامه خود نوشت «میعاد در سپیده دم» (1960) بیان می شود: «تراژدی واقعی این است که شیطانی پیدا نمی شود تا روح شما را بخرد.»

    گاری در انتهای حیاتش داستان دیگری را هم برای پس از مرگش برنامه ریزی کرد: یادداشتی پشت جلد یکی از کتاب هایش نوشت با عنوان «زندگی و مرگ امیل آژار» که اعترافی بود درباره ترفندی که موجب شد او با امضای دروغین «امیل آژار» خود را نویسنده یی جوان جا بزند و در سال 1975 جایزه گنکور را تصاحب کند.

حال آنکه نوزده سال پیش تر از آن، رومن گاری با نام اصلی خودش این جایزه را دریافت کرده بود. اما با یک شلیک، فرانسه دو نویسنده بزرگش را از دست داد. رویدادهای من درآوردی موجب می شوند تا حقایق نا مشخص شوند: تنها به لطف نگارنده زندگینامه رومن گاری (و البته دلداده قدیمی او) «مریام آنیسیموف» است که جزییاتی درباره حقایق زندگی او قابل تایید شده است.

او با نام رومن کاسیو در ماه مه 1914 در ولنای لیتوانی به دنیا آمد. پدر و مادرش لبیا و نینا کاسیو از یهودیان روسیه بودند و این به معنای نقش داستان های مختلفی است که گاری درباره نژاد تاتار یا قزاق خود از سوی خانواده پدری یا معرفی خودش به عنوان فرزند نامشروع یک بازیگر تئاتر به نام ایوان موسیوکین سرهم می کند. در حقیقت، لبیا ناگهان رومن و مادرش-که پیش تر بازیگر تئاتر بود- را وقتی ترک کرد که او تنها 10 سال داشت.

نینای بی شوهر-که با شاخ و برگ هایی که رومن گاری در رمان شاهکارش «میعاد در سپیده دم» به روابط شان داده بدل به چهره یی فنا ناپذیر شده است- تمام نیروی خود را صرف شکل دادن به سرنوشت پسر خود کرد. کسی که رومن او را مادری متظاهر از دوزخ می خواند: دوران کاری مادر کوتاه بود، اما مسلم می دانست که شهرت به سراغ پسرش خواهد آمد.

نینا - طبق گفته رومن گاری در یک مصاحبه رادیویی در سال 1973- «مبتلابه «جنون پیشرفته فرانسه دوستی» بود. نوعی ژاندارک برآمده از یهودیان بلوک شرق اروپا» در نتیجه وقتی که رومن 14 ساله بود، همراه مادرش از ورشو به نیس نقل مکان کرد تا نینا بتواند رویاهایش درباره روموشکا (نام تحبیبی رومن به زبان مادری اش) را تحقق بخشد: «تو برترین نویسنده فرانسه خواهی شد، تو ویکتور هوگو خواهی شد، تو شاتوبریان، گابریل دانوزیو و سفیرکبیر فرانسه خواهی شد.»

آنها دو اتاق در خیابانی اجاره کردند که از خوش حادثه نامش «خیابان شکسپیر» بود. نینا- چنان که رومن گاری در «میعاد در سپیده دم» می نویسد- به سختی کار می کرد. او مشاغل مختلفی را تجربه کرد: کف بینی، آرایشگری، تیمارداری سگ ها، آباژور سازی، مدیریت ساختمان، سهامداری تاکسی سرویس و حتی مدتی با شیادی خودش را هنرمند جا می زد و در لابی هتل ها، اشراف زاده های روس را تلکه می کرد و به زور «آخرین جواهرات بازمانده از خاندان» خود را به آنها قالب می کرد.

در این حین و بین، رومن به مدرسه رفت و در اوقات فراغت به تغییر دادن نام خود فکر می کرد: «من هر روز توی اتاق کوچکم می نشستم و منتظر می ماندم تا فرشته الهام به ملاقاتم بیاید. سعی می کردم برای خودم نامی مستعار اختراع کنم که هم خوش آهنگ باشد و هم باشکوه. رویای هنرمند شدن من، یک امضای هنرمندانه، برای غلبه ام بر حس عدم امنیت و بی پناهی ام در برابر تمام چیزهایی که مادرم از من انتظار داشت، به حد کافی دلگرم کننده بود.

این فرآیند زمان زیادی برد. در سال 1935 او نام کوچکش را به رومن تغییر داد و نهایتا نام کامل «رومن گاری» را در سال 1940 برای خود برگزید، یعنی زمانی که در نیروی هوایی فرانسه آزاد در لندن مشغول خدمت بود. نام خانوادگی منتخبش - طبق تاکید و تاییدی که خود در گفت وگویی طولانی با دوستش فرانسوا بوندی داشته و در کتابی به نام «شب آرام خواهد بود» (1974) منتشر شده است- به زبان روسی یعنی: بسوزان! رومن گاری در مصاحبه رادیویی سال 1973 به یاد می آورد که نینا «استاد افسانه بافتن» بود برای پسرش هم در این زمینه سنگ تمام می گذاشت و از موضوع های رمانتیک گرفته («زیباترین زنان پیش پای تو جان خواهند داد!») تا کامیابی های نظامی، دیپلماتیک و مهم تر از همه ادبی درباره پسرش غلو می کرد.

اما انتظارات او یکی پس از دیگری برآورده شدند: رومن دو بار ازدواج کرد، یک بار با لسلی بلانش، نویسنده و بار دیگر با جین سیبرگ، بازیگر، او توانست نشان شجاعت و لژیون دونور را دریافت کند، بعد به عنوان دیپلمات در بلغارستان، پاریس، سویس و ایالات متحده خدمت کرد و البته توانست به مشهورترین نویسنده زمان خود در کشور فرانسه تبدیل شود و حتی نام و آوازه یی در حد بازیگران سینما برای خود دست و پا کند.

چرا رومن گاری با چند نام نویسندگی را تجربه کرد؟
نویسنده: سمیه نوروزی
رومن گاری نوشتن را با اسم شناسنامه یی اش یعنی رومن کاتسف شروع کرد. سه اثر با این نام از او باقی است. پس از آن نام رومن گاری را گویا بیشتر به خاطر قهرمان رمان خداحافظ گری کوپر، برای خود انتخاب کرد. حدود 30 کتاب اعم از رمان، مجموعه داستان، نمایشنامه و. . . با این نام از خود به جای گذاشت. دو رمان هم با نام های فوسکو سینیبالدی و شاتان بوگا دارد. اما ماندگارترین اسم مستعاری که برای خود انتخاب کرد، امیل آژار است.

درست در سال های کاری نویسنده یی به نام رومن گاری که با رمان اولش تربیت اروپایی (1945) جایزه منتقدان و با پنجمین اثرش ریشه های آسمان (1956) جایزه گنکور را از آن خود کرد، نویسنده یی ظاهر شد با سبک و سیاقی متفاوت با گاری به اسم آژار. امیل آژار نیز با دومین رمانش زندگی در پیش رو (1975) جایزه گنکور را به خود اختصاص داد. درست در سالی که نخستین رمان آژار نازنازی (1974) منتشر شد، رومن گاری کتابی درآورد با عنوان شب آرام خواهد بود: مصاحبه یی داستانی با رومن گاری. . . همزمان با زندگی در پیش روی آژار، گاری یکی از بهترین آثارش را چاپ کرد با عنوان از اینجا به بلیت شما بعد اعتبار ندارد.

در سال 76 آژار اسم مستعار را بیرون داد و گاری یک سال بعدش دو رمان خوب منتشر کرد. در سال 79 نیز گاری یک رمان و یک نمایشنامه و آژار یک رمان منتشر کردند. سال بعد رومن گاری خودکشی کرد و یک سال پس از مرگش کتابی از او منتشر شد به نام: زندگی و مرگ امیل آژار. منتقدین پس از این کتاب و به دنبالش با مطالعه دقیق و تطبیقی و حتی کلمه به کلمه آثار آژار و گاری بود که توانستند کم و بیش پی به قصد رومن گاری ببرند. یکی از مشخص ترین اهداف این بود که نویسنده دلش می خواست با انتخاب نامی دیگر و شروع دوباره ادبیات از نگاهی دیگر، مرگ قریب الوقوع را افول دوران طلایی نویسندگی اش را پس بزند: اما این کار را به شیوه رومن گاری انجام بدهد: با ریشخند جامعه ادبی و دست انداختن تشکیلاتی چون جوایز داخلی فرانسه و از سویی دیگر با در تضاد کامل قرار دادن آثار گاری و آژار.

از اینجا به بعد بلیت شما اعتبار ندارد، گاری با وقاحت تمام با تابوی افول زندگی جسمی برخورد می کند و دست آخر این حس را به خواننده می دهد که باید پرچم را پایین آورد و تسلیم قدرت طبیعت شد. در روشنایی زن، گاری به سرنوشت و اقبال آدم هایی می پردازد که زنده اند و مشغول زندگی، اما کورکورانه پیش می روند و به اسم قانون، زنده بودن را و عشق را نابود می کنند. به موازات، قهرمان های آژار، سلیمان شاه، مادمازل کورا، مادام رزا، موسیو هامیل و. . . در عین پیری بیش از حد، تسلیم و پیر شدن را پس می زنند و با قدرت تمام به افسردگی و ناامیدی اجازه ابراز وجود نمی دهند. این هزینه دربرابر ناتوانی و مرگ، زمانی ارزش پیدا می کند که مخاطب با سمبولیسم خاص نویسنده، به دنیای رو به افول رجعت داده می شود.

یکی دیگر از قهرمان های گاری، جنگجویی کهنه کار است که در حالی که آخرین ساعت های عمرش را می گذراند، بار دیگر می خواهد بر تمامی گونه های فاشیسم موجود غلبه کند: به ویژه قدرت های دیکتاتوری طبیعت. این گونه است که آخرین کلمات دلهره سلیمان شاه می شود: «باید عشق ورزید». . . این پیام نهایی رومن گاری است. گاری تا آنجا پیش می رود که با دست خود زیر سنگینی نام آژار قرار گیرد. موفقیت زندگی در پیش رو آنقدر است که کتاب همزمان از اینجا به بعد بلیت. . . گاری را زیر سوال می برد. منتقدان گاری را محکوم به کپی برداری از آژار جوان می کنند.

گاری در مصاحبه یی می گوید: «نازنازی را دوست داشتم. اما زندگی در پیش رو را هنوز نخوانده ام. به نظرم نویسنده اش نمی تواند طولانی مدت خودش را از دید عموم پنهان کند.» قابل تصور است برتری آژار که گاری نقشش را به پل، نوه دایی اش سپرده بود، در مقابل این نویسنده جاافتاده، و مقایسه منتقدان تا چه حد رومن گاری را سرگرم کرده و خندانده. بی خود نبود نوشته خداحافظی گاری: «خیلی خوش گذشت، ممنون و خداحافظ.» او در مصاحبه یی با لو موند در 26 نوامبر 1975 می گوید: «درست است: شاید در رمان برگزیده گنکور احتمال تاثیرپذیری از نوشته های من وجود داشته، هرچند ناچیز. بله. پل نوشته های مرا خوانده، بدیهی ست.

اما بگویید ببینم، چطور ممکن است من وقت داشته باشم هم رمان امیل آژار را نوشته باشم، هم آخرین کارم از این جا به بعد بلیت. . . را به انگلیسی ترجمه کرده باشم، هم یک نمایشنامه را تمام کرده باشم و هم یک سناریو بنویسم؟ قهرمان و ابر انسان نیستم که بتوانم قلم پل را هم بگیرم و جاش بنویسم. نه، واقعا باید این فکرها را از بین برد و پل را جدی گرفت. نباید بگذاریم پسرک صدمه یی ببیند.» از طرفی آژار در کتاب اسم مستعار می نویسد: «وقتی روزنامه ها نوشتند امیل آژار وجود خارجی ندارد و ساختگی است، راست می گفتند. من با خشونت تمام و با شدت تمام ساخته شده بودم، قسم می خورم. حتی می توانم بگویم به دقت مرا ساخته بودند. . .»

    کتاب زندگی و مرگ امیل آژار پر است از گفته هایی که بر علاقه رومن گاری به ادامه زندگی با قدرت جوانی صحه می گذارد: «از اینکه فقط خودم باشم، خسته شده بودم.» نویسنده تاکید می کند دیگر نمی تواند تصویر رومن گاری را که دودستی به او چسبیده، تحمل کند چرا که با وجود شهرتی که برای خود دست و پا کرده، دیگر قادر نیست با آزادی کامل هرچه دلش می خواهد بنویسد: تولدی دوباره بود. از نو شروع کرده بودم.

یک بار دیگر همه چیز را در اختیارم گذاشته بودند. . . این میل به آزادی در نوشتن، مختص به گاری نیست. نویسنده های بسیاری بودند که در زمان جنگ یا دیکتاتوری کشورشان مجبور به استفاده از نام مستعار شدند. اما نویسنده یی پیدا می شود که در زمان صلح و در حالی که می تواند با نام واقعی خودش جولان دهد، تصمیم می گیرد به استفاده از نام مستعار. فرناندو پسوآ در یکی از کتاب هایش اشاره می کند: «همه ما دو زندگی داریم: زندگی واقعی مان همان است که در کودکی رویایش را بافته ایم، رویایی که در جوانی و میانسالی توی ابرها همچنان به پرداختنش ادامه می دهیم: زندگی جعلی مان همینی است که در روابط مان با دیگران از سر گرفته ایم، رفتاری کاربردی که به نفع مان است، زندگی ای که با خوابیدن توی تابوت تمام می شود.»

اما واقعیت آن است که این زندگی های جعلی به وضوح جریان دارد و چیزی نیست که از چشم دیگران پنهان باشد. جریانی که رومن گاری با اشراف به آن تن نمی دهد و با دست هایی کاملاتوانا، از وجود خودش شخصی دیگر خلق می کند و همزمان با وجود رومن گاری، امیل آژار را می آفریند و زندگی اش می کند. تفاوت دیگر گاری با باقی نویسنده های مستعار، میل او به تغییر مداوم این نام مستعار است.

اینکه با دست کم شش نام بشود نوشت و هر کدام همزمان با استفاده از نام های دیگر. او در سال 1974 با سه نام، سه رمان می نویسد. نکته جالب دیگری که منتقدین به آن اشاره کرده اند، میل به دیگری بودن حتی در قهرمان های داستان های گاری است. یعنی همان چیزی که گاری آرزویش را در سر می پروراند. او خودش در کتاب نام مستعار نوشته آژار می نویسد: «همیشه یکی دیگر بوده ام. » گاری در لیدی ال پیرزنی خلق کرده که پشت اسم مستعارش پنهان شده، دست آخر زمانی که حس می کند ممکن است همین روزها عمارت کلاه فرنگی اش به دست شهرداری خراب شود، به اجبار راز نام واقعی اش را برای معشوق ابدی ازلی اش فاش می کند. کاری که رومن گاری در کتاب زندگی و مرگ امیل آژار انجام می دهد
. . .

 

مجید غفوری

دانستنیها